nothing
 
 
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 8:2 ::  نويسنده : master
یک حبه قند در فنجان قهوه ی تلخ

 

 شیرین نمی شود...

دو حبه قند...

 در فنجان قهوه ی تلخ ٬باز هم شیرین نمی شود ...

سه حبه٬ چهار حبه٬ پنج ...

اصلا تو بگو یک دنیا قند در این دنیای تلخ...

نه...

نه٬ اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمی شود ...

اما در کنارت یک فنجان قهوه ی تلخ که سهل است یک دنیای تلخ هم شیرین است...

به شیرینی نگاهت...



 
خرید ساعت مچی


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 13:14 ::  نويسنده : master

از یه جایی به بعد…
به همه چیز و همه کس بی اعتنا می شی،
دیگه نه از کسی می رنجی،
نه به عشق کسی دل می بندی.
از یه جایی به بعد…
مرض چک کردن موبایل ات خوب می شه،
حتی یه وقتایی یادت میره گوشی داری،
دیگه دلشوره نداری که موبایلتو جا بذاری یا پیامکی بی جواب بمونه.
از یه جایی به بعد…
دیگه دوست نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بــِـدی حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه.
از یه جایی به بعد…
باور می کنی کسی برای تنها نموندنِ تو نمیاد،
اگه کسی میاد برای تنها نبودنِ خودشه.
از یه جایی به بعد…
وقتی کسی بهت می گه دوستت داره، لبخند می زنی و ازش فاصله می گیری.
از یه جایی به بعد…
دیگه گریه نمی کنی،
فقط یه بغض همیشگی هست که بهش عادت می کنی.
از یه جایی به بعد…
هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ می شه،
اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی.
از یه جایی به بعد…
دیگه حرفی برای گفتن نداری،
ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی،
میری تو لاک خودت.
از یه جایی به بعد…
از اینکه دوستت داشته باشن می ترسی،
چون جای دوست داشته شدن ها توی تن و قلب و فکرت می سوزه.
از یه جایی به بعد…
فقط یک حس داری، حس بی تفاوتی.
نه از دوست داشته شدن خوشحال می شی…
نه دوست داشته نشدن ناراحتت می کنه.
از یه جایی به بعد…
توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی و تنها سکوت ميکني.
از یه جایی به بعد...
میرسی به نقطه ای که من الان ایستادم.

خرید ساعت مچی


شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 9:54 ::  نويسنده : master

روز بزرگداشت خواجه نصیر الدین طوسی و روز مهندس بر تمامی مهندس ها مبارک باد . به امید پیشرفت روز افزون کشور عزیزمان ایران .

خرید ساعت مچی


دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 16:11 ::  نويسنده : master

زندگی یک بازی بی داور استزندگی یک اول بی آخر است 

زندگی کردیم اما باختیمکاخ خود بر روی دریا ساختیم

      لمس باید کرد این اندوه رابر کمر باید کشید این کوه را

زندگی باهمین غمهاخوش است باهمین بیش همین کمهاخوش است

   باختیم و هیچ شاکی نیستیمبر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

---------------

یادته یه روز بهم گفتی هر وقت می خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده گفتم اگه بارون نباره چی؟؟برگشتی و گفتی اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره....از اون روز خیلی گذشته حالا من دارم گریه می کنم، آسمون نمیباره، توهم اون دور واستادیو به من میخندی...

خرید ساعت مچی


دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : master

خنده را معنای سرمستی مدان

آنکه می خندد غمش بی انتهاست.......

 

خرید ساعت مچی


دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : master

یه سری ها عاشق میشن و به عشقشون میرسن ...

 

یه سری ها هم  عاشق میشن و به دلایلی به اون کسی که دوسش دارن نمیرسن ...

یه سری ها هم یواشکی عاشق میشن یواشکی عشق میورزن یواشکی یکیو دوست دارن...

اما من به یک چیز معتقدم:
 

دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسن، قبول ! اما این دلیل نمی شه همدیگرو دوست نداشته باشن ... 

  روز عشق پارسیان رو به همه ی شما دوستای عزیزم تبریک میگم

          با آرزوی بهترین ها...

خرید ساعت مچی


چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 11:24 ::  نويسنده : master
سیگار به ته می رسد من به ته می رسم این فقط تویی که بازهم به فکر آتش کشیدن منی بی خبر از آنکه پاکت سیگار من خالی شده است .

سیگار به ته می رسد من به ته می رسم این فقط تویی که بازهم به فکر آتش کشیدن منی بی خبر از آنکه پاکت سیگار من خالی شده است .

چه سخت ميگذرد اين روزا که همراهش هم پاييز باشد هم ابر باشد وهم غروب جمعه باشد تمامش را اين سيگآر لعنتي ميداند و مي سوزد ... اما اين زندگي کآر خودش را ميکند واين زير سيگآري هي پر مي شود و هي خالي . . .

حس اون سیگار بدبخت رو دارم که همه جا حرف از ترک کردنشه!

چی شد که سیگاری شدی؟ یه شب بارون میومد … خیلی تنها بودم.... چی شد که ترک کردی؟ یه شب بارون میومد … دیگه تنها نبودم.... چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟ یه شب بارون میومد … دوباره تنها شدم.... چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟ یه شب بارون میومد … خیلی تنها بودم… تو خیابون دیدمش … اون تنها نبود...

 

 

 

خرید ساعت مچی


چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 11:23 ::  نويسنده : master
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...

یه آقای جوان... خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...

پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...

قصاب آشغال گوشت‌های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم...

اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون می‌خواین؟

خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!

آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!

خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...

آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟

خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچه‌هام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!

با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...

خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟

جوون گفت: چرا مادر...

خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...

 

خرید ساعت مچی


شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : master

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در آلمان هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و ...
بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینه ی اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعده ی غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همه ی این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.

توضیح پائولوکوئلیو:
من این داستان زیبا را به همه ی کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همه ی این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همه ی ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچاره ی اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطه ی تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»

منبع: وبلاگ شخصی پائولوکوئلیو

خرید ساعت مچی


شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 22:55 ::  نويسنده : master
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان nothing و آدرس poetrylove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 899
بازدید کل : 53499
تعداد مطالب : 110
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1